پس وارد شدم و سلام گفتم . جواب نیکو اعطا کرد و بسیار احترام کرد و مرا در جای نیکو نشانید . پیش از آن که من صحبت بیانکنم، او حرف شروع مسجد امین مشهد کرد و اذعان کرد: «ای حسن بن مثله! من خوابیده بودم . شخصی در عالم رؤیا به من ذکر کرد :
« شخصی به نام حسن بن مثله، هکر نستان، از جمکران پیش تو خواهد آمد . آن چه بگوید، اتکا کن و گفتارش را تصدیق کن که حرف او، حرف ما میباشد . هیچ وقت، صحبت او مسجد سجاد مشهد را رد نکن . » از خواب بیدار شدم و تا این ساعت معطل تو بودم .
حسن بن مثله، قصه را مشروحا برای او نقل کرد . سید ابوالحسن، دستور داد بر اسبها زین نهادند . سوار شدند . به سوی ده (جمکران) رهسپار گردیدند .
چون به نزدیک ده رسیدند، جعفر شبان را دیدند که گلهاش را در کنار شیوه به چرا آورده بود . حسن بن مثله، به فی مابین گله رفت . آن بز که از پشتسر گله میآمد، به سویش دوید . حسن بن مثله، آن بز را گرفت و خواست پولش را پرداخت کند که جعفر اظهار کرد : « به خداوند عهد و پیمان! تا به امروز، من این بز را ندیده رزرو مسجد سجاد مشهد بودم و هیچ زمان در گلهی من نبود، جز امروز که در بین گله، آن را دیدم و هر یکسری خواستم که آن را بگیرم، میسر نشد » .
پس آن بز را به مقام آوردند و در آن جا راز بریدند .
سید ابوالحسن الرضا به آن محل معهود آمد و حسن بن مسلم را احضار کرد و منافع زمین را از او گرفت .
سپس وجوه رهق را نیز از اهل یک محل آن جا گرفتند و به ساختمان مسجد پرداختند و سقف مسجد آدرس مسجد سجاد مشهد را با چوب پوشانیدند .
پس وارد شدم و سلام گفتم . جواب نیکو اعطا کرد و بسیار احترام کرد و مرا در جای نیکو نشانید . پیش از آن که من صحبت بیانکنم، او حرف شروع مسجد امین مشهد کرد و اذعان کرد: «ای حسن بن مثله! من خوابیده بودم . شخصی در عالم رؤیا به من ذکر کرد :
« شخصی به نام حسن بن مثله، هکر نستان، از جمکران پیش تو خواهد آمد . آن چه بگوید، اتکا کن و گفتارش را تصدیق کن که حرف او، حرف ما میباشد . هیچ وقت، صحبت او مسجد سجاد مشهد را رد نکن . » از خواب بیدار شدم و تا این ساعت معطل تو بودم .
حسن بن مثله، قصه را مشروحا برای او نقل کرد . سید ابوالحسن، دستور داد بر اسبها زین نهادند . سوار شدند . به سوی ده (جمکران) رهسپار گردیدند .
چون به نزدیک ده رسیدند، جعفر شبان را دیدند که گلهاش را در کنار شیوه به چرا آورده بود . حسن بن مثله، به فی مابین گله رفت . آن بز که از پشتسر گله میآمد، به سویش دوید . حسن بن مثله، آن بز را گرفت و خواست پولش را پرداخت کند که جعفر اظهار کرد : « به خداوند عهد و پیمان! تا به امروز، من این بز را ندیده رزرو مسجد سجاد مشهد بودم و هیچ زمان در گلهی من نبود، جز امروز که در بین گله، آن را دیدم و هر یکسری خواستم که آن را بگیرم، میسر نشد » .
پس آن بز را به مقام آوردند و در آن جا راز بریدند .
سید ابوالحسن الرضا به آن محل معهود آمد و حسن بن مسلم را احضار کرد و منافع زمین را از او گرفت .
سپس وجوه رهق را نیز از اهل یک محل آن جا گرفتند و به ساختمان مسجد پرداختند و سقف مسجد آدرس مسجد سجاد مشهد را با چوب پوشانیدند .